لبخند اطلسی
دختری ازپسری پرسید:آیا من نیز چون ماه ریبایم؟ پسر گفت:نه نیستی دختر بانگاهی مضطرب پرسید:آیاحاضری تکه ای از قلبت راتاابدبه من بدهی؟ پسرخندیدوگفت:نه نمیدهم دخترباگریه پرسید:آیادرهنگام جدایی گریه خواهی کرد؟ پسردوباره گفت :نه نمیکنم. دختر بادلشکسته از جابلندشددرحالی که قطره های الماس اشک چشمانش رانوازش میکرد،اماپسر دست دختر راگرفت ودرچشمانش خیره شد وگفت:توبه اندازه ی ماه زیبانیستی بلکه بسیارزیباترازآن هستی. من تمام قلبم راتاابدبه توخواهم داد نه تکه ای کوچک ازآن. واگرازمن جدا شوی من گریه نخواهم کردبلکه خواهم مرد......
نظرات شما عزیزان:
miss-A |